رویای گم شده

ساخت وبلاگ
ردیف چهار،صندلی اول سمت راست،سهم من بود.کسی اگر پیش از من سوار می شد و جایم را می گرفت ،تا مدت ها مغموم و دلخور زیرچشمی نگاهش می کردم.یک طور که انگار ارث پدرم را خورده است.اگر این جاگیری دست برقضا تکرار می شد دیگر تردید نمی کردم که تصادفی نیست و قصد ونیتی درکار است.شاید می خواهد سرازکارم دربیاورد که چه اصراری دارم روی این صندلی خاص بنشینم!روی این صندلی ، نه سنگینی نگاه راننده را از توی آینه احساس می کردم و نه مسافری از پشت سر زیر نظرم می گرفت.یک چیزی می شد مثل پشت به دیوار ایستادن آدمی که تنهاست و اعتمادش را از دست داده است.دست کم خیالم از پشت سر راحت بود و از قاب پنجره می توانستم هرچه در تیررس میدان ورودی شهر بود را تماشا کنم.ناگفته نماند که گوشه چشمی هم به لودگی های راننده ها کنار باجه ی کنترل خط داشتم و گاهی این وهم برم می داشت که بخشی از شیرین کاری هایشان برای جلب توجه من هم هست.بعد از فروکشیدن اعتراضات و گل و بوته کشیدن روی شعارهای درودیوارشهر،به این میل کرده بودم که هندزفیری را بچپانم توی گوشم و همذات ترانه و آهنگ شوم.حتی اگر پرآب چشم ، به واقعیت موهنی که در جریان بود،ترجیح داشت.تکه پاره های غرور لگدمال شده ام را با کوک ترانه به هم می دوختم و دست و پا می زدم تا سرپا بمانم.صندلی اول سمت راست ردیف چهار دنج ترین جای اتوبوس برای دید زدن شهر در حال شنیدن غزل غزل ترانه بود.پیش از زنی که عرض خیابان را با سرعت زیادی برید، خودم را به اتوبوس رساندم.حدسم این بود؛ خیز برداشته جایم را بگیرد.بعداز جاگیر شدنم ،دیدم برخلاف تصور من روی همان صندلی اول ردیف اول سمت راست ولو شد و چند لحظه طول کشید تا از توی کیفش کارت بلیت را بیرون کشد.دینگ دینگ کارت خوان رخصتش داد تا به نزدیک ترین صندلی بر رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 57 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 0:17

ارتباط برقرار کردن با این جماعت،برایم دشوارتر از همیشه است.با شروع هر گفتگو احساس می کنم وارد یک بازی احمقانه شده ام که فقط به نیت آسه رفتن و آمدن و اجتناب از شاخ گربه تسلیم آن شده ام.ازحسابگری و طمعی که پس زمینه ی نزدیک به اتفاق ارتباطات است،ناخرسندم.این ناخرسندی دارد کارم را به جاهای باریک می کشد.همه ی لایه های روابطم دستخوش نوعی شک شده است.به طوری که انگار جای امنی برایم باقی نیست.گاهی تلاش می کنم تصوری از موقعیت مورد نظرم پیدا کنم.چشم هایم را می بندم و راه می دهم تا خیالم دست به کار شود.یکی از موقعیت هایی که تا یاد دارم برایم انگیزه بخش بوده؛رفتار مستقل و ناوابسته به تایید و حمایت دیگری است.برای تجسم خودم در موقعیتی که از نگاه و سکوت و مخالفت دیگران نمی رمم و مطمئن و مصمم دوام می آورم، مصالح کافی ندارم.مدام پارزیت هایی از خجالت،دستپاچگی،شرمساری،ناخوانـــــدگی و عدم مطلوبیت رشته ی ارتباطم را پاره می کند و به اعماق تعلیقی رها می شوم که دوران چو نقطه ی ناچیزی درمیانم می گیرد.متلاطم و ناپایدار، کژومژ می شوم. از خود فرومی ریزم و کسانی که انتظاراتم را برآورده نمی کنند،آماج تندترین برخوردها قرار می دهم.همین تازگی با رفتاری بی سابقه، احوالپرسی زن جوانی که برای چندمین بار ادای از مابهتران درمی آورد و احساس می کردم در برخورد با من غوره نشده،مویز شده است را بی پاسخ گذاشتم. این کار را بی کمترین تردیدی انجام دادم و بعد از آن هم دچار حس ندامت نشدم.اولین باربود که به جای تواضع و به روی خودنیاوردن بازی ها ، در لحظه ی وقوع برخورد، خود خودم بودم و دندان به جگر خسته ساییدن بعداز خویشتنداری و مدارا با دیگران را به ابراز به موقع و بی واهمه ی احساس واقعی ام تبدیل کردم. چندی بعد کسی که از بالا رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 0:17

این رفتار به قدری تکراری است که می شود آن را امری عادی تلقی کرد. وتصور می کنم؛یک امر وقتی عادی می شود به مفهوم آن است که باید در معادلات به حسابش آورد.البته هسته ی مرکزی و نه هیاهوی پیرامونی آن را ،که به سادگی هم در دسترس قرار نمی گیرد.این تنها نمونه ای از مصادیق امر یادشده است و از زاویه ی نگاه یکی از تجربه کنندگان آن ، گزارش می شود. هنوز از نکوهش اوضاع اسف بار موجود لب فرو نبسته، رفتاری از اکثریت نزدیک به اتفاق ما سرمی زند که برای دامن زدن به وضع موجود نقش جاده صاف کن را دارد و اثبات این نقش حتی محتاج استدلال هم نیست.یکی، دو ساعتی از شروع وقت اداری گذشته بود.یکی که سرش خلوت بود و وقت آزادتری داشت، خبرهای بخشنامه ای را روی سایت شناسنامه جستجو می کرد و دانه درشت هایش را بلند بلند می خواند.در اثنای بخشنامه ها جسته،گریخته از اخبارحوادث روز با ذکر منبع و آدرس هم می گفت.تنوعی از اظهارنظرهای فی البداهه که بی استثنا در مخالفت با نوع اداره ی کشور و نحوه ی حکمرانی بود،پیوست خبر می شد و ناخودآگاه ذهن را دچار تعارض می کرد.چطور وقتی "دیوار موش داره،موش هم گوش داره" ما آدم های محافظه کار که زندگی مان به آب باریکه ی بودجه ی عمومی متصل است به این فراوانی ساز مخالف می زنیم؟ خود چنین وضعیتی ، امری قابل واکاوی و بررسی نیست؟از طرفی آیا اصولاً مخالف خوانی صرف عده ای مثل ما ، به عنوان پارامتری درهر معادله ،قابل محاسبه است؟غیراز عده ی محدودی که داعیه دار حمایت بی چون و چرا از وضع موجود بودند و کمترین اعتراض از سوی آنها گزارش نشده بود،از نظر بقیه هیچ نقطه ی سفیدی در پرونده ی دست اندرکاران وجود نداشت و با پیشی گرفتن از یکدیگر،آنها را آماج سرزنش های تند و تیز خود قرار می دادند.گلایه از یک جا شروع می رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 0:17